سنابادی | شهرآرانیوز؛ افسانه یا افسان یا اوسنه یا هر نام دیگری که از گذشتههای دور به این قالب فرهنگی داده شده باشد، نمودی جذاب از فرهنگ هر قوم و ملت میتواند باشد. بسیاری از ما کودکیای همراه با زمزمههای رواییِ خیال انگیز بزرگ ترها – مادر، مادربزرگ، پدر، پدربزرگ و... – را سپری کرده ایم؛ و کم نیستند در میان ما بزرگ سالان، آدمهایی که یادآوری افسانههای شنیده به روزگار خُردی آنها را غرق در شعف و احساسات خوش میکند.
افسانهها یا همان ماجراهای خیال انگیز سرگرم کننده که بعضا درس زندگی نیز میآموزاند کارکردی فراتر نیز پیدا میکند: حفظ فرهنگ و یادآوری غنای فرهنگی و بازتاب زیست فرهنگی جوامع و جز این ها. اینجاست که میبینیم در جهان متمدن امروز افسانهها را جدی میگیرند و به مثابه موضوع پژوهشها و منبع اقتباس فیلمها و نمایشها از آن بهره میبرند و حتی نویسندگانی آنها را بازآفرینی میکنند و صورتی امروزی به آن میبخشند. با توجه به ماهیت شفاهی افسانه، اهل پژوهش و دوستداران تمدن دریافته اند که ناگزیرند از مکتوب کردن آن. از این رو، کتابهای فراوانی در جهان و از جمله ایران ما منتشر میشود که شامل افسانههایی از زبان ناقلان آن و البته پیاده شده بر کاغذ است.
خراسان ما به عنوان منطقهای با پیشینه درخور توجه تاریخی و فرهنگی نمیتواند از افسانههای ویژه خود غنی نباشد. خراسان بزرگ سرشار است از افسانههای کهن و خوشبختانه در دهههای اخیر عدهای از اهل قلم با درک بایستگی ثبت مکتوب این گنجینه از منابع گوناگون سود برده و افسانههای این خطه را نوشته اند. در ادامه، نمونههایی از این دستاوردها را مرور میکنیم.
یکی از پیگیرترین گردآورندگان افسانههای خراسان مرحوم حمیدرضا خزاعی بود. او طی سفر به مناطق گوناگون خراسان پای نقل سالخوردگانی روایتگر نشست و افسانه گویی شان را ثبت و ضبط کرد. نتیجه ساعتها قصه شنیدنش - به گفته خود او چهارصد ساعت – مجموعه ده جلدی «افسانههای خراسان» (نیشابور، تربت حیدریه، تایباد، اسفراین، سبزوار، بیرجند، قاین، نهبندان، طبس) و مجموعه هفت جلدی «زیباترین افسانه ها» (افسانه پریان، افسانه طنز، افسانه شعرها، افسانه گل ها، افسانه کچل ها، افسانه عیاران، افسانه شاه عباس) و مجموعه سه جلدی «کودکانه ها» (افسانه محبت، خون برفی، آدم چوبی) و جز این هاست. خزاعی همچنین داستانی بلند به نام «عروس باران» نوشت که در آن از افسانههای کهن، مایه گرفته بود.
زنده یاد محسن میهن دوست از دیگر نویسندگانی بود که شماری از افسانههای زادگاهش را به نگارش درآورد. او که صاحب تحقیقها و تألیفاتی درباره ادبیات شفاهی بود، با کتابی به اسم «سنت شکن» هجده افسانه از فرهنگ عامه مردم خراسان را منتشر کرد. این اثر همراه است با مقاله «پژوهشی مغتنم در زمینه طبقه بندی قصههای ایرانی از "اولریش مارزلف"».
میهن دوست همچنین در کتاب «نه کلید» نخست بازنویسیای امروزی از بیست اوسنه خراسانی پیش روی خواننده گذاشت و در بخش دوم آن هم گفتاری درباره فرهنگ عامه ایران – یکی از حوزههای موردعلاقه و تخصص او - عرضه کرد. همچنین در پایان کتابهای او فهرست برخی اصطلاحات و راویان اوسنهها آورده شده است.
«اوسنههای عاشقی» نوشته دیگری از این پژوهشگر فقید است که صورت مکتوب افسانههایی را دربر میگیرد که او در طول سالیان دراز در خطه خراسان از راویانی محلی و روستایی و مکتب نرفته شنیده بود. چنان که از نام کتاب برمی آید، مؤلف آن به موضوع همیشگی افسانهها یعنی عشق پرداخته و روایتهایی عامیانه را گردآوری کرده است که عنصر حرکت و ماجرا در آنها عشق و عاشقی است.
این نویسنده آثار دیگری هم در زمینه اوسنهها نوشته که از آن میان میتوان به کتاب «افسانههای دشت توس، پریان آب، انار بهشتی» اشاره کرد. این اثر شماری افسانه کهن با موضوعهای مختلف را شامل میشود که در دشت توس شنیده شده اند؛ از جمله داستان «پریان آب، انار بهشتی» که درباره پادشاه و سه دختر اوست که با مردانی صاحب منصب ازدواج میکنند مگر دختر کوچک که به عقد جوانی بیکار درمی آید...
به جز دو نویسنده درگذشته، دیگرانی هم به گردآوری و نوشتن و انتشار افسانههای خراسان دل داده اند. برای نمونه میتوان از شهنار آذرینوش نام برد که آثاری از داستانهای ایرانی از نقاط گوناگون کشور را برای بچهها بازنویسی کرده است. یکی از این کتابها «افسانههای خراسانی» است که میخواهد مخاطب کودک و نوجوان را با فرهنگ ما خراسانیها آشنا سازد. مصطفی برزوئی نویسنده کتاب «اوسنههای سبزواری» دیگر مؤلف این خطه است که سراغ افسانههای شهر خود رفته است؛ و به همین ترتیب میتوان نویسندگانی دیگر را نام برد.
افسانهها گاه از خاطرات مشترک انسانها و جوامع انسانی ریشه میگیرند و با حفظ سازهها و ماجراهایی به اشکالی متنوع و در فرهنگهای جوربه جور روایت میشوند. برای نمونه، افسانه «ماه پیشانو»ی ما خراسانیها (ماه پیشانی) را به یاد بیاورید؛ قصه دختری زیبا که یک مادراندر (نامادری) بدجنس و خواهراندری زشت رو دارد. به رغم دسیسههای مادراندر، ما ه پیشانو به وصال پسر پادشاه میرسد... میبینید که همان قصه معروف غربیها یعنی سیندرلاست که با تفاوتهایی روایت شده است.
انگار نیاکان ما پیش از چند شاخه شدن و سکنی گزیدن در ایران و هند و اروپا هم پای آتش نشسته بوده و از مادربزرگی مشترک این افسانه را شنیده اند و بعد با جابه جاییهای جغرافیایی و تغییرات زبانی و فرهنگی افسانه تکثیر پیدا کرده است. یا یک قصه کودکانه را مثال بزنیم: «الور و بلور و خشت سر تنور»؛ حیواناتی که در نبود مادرشان طمع گرگ نابکار میشوند؛ یعنی همان «شنگول و منگول و حبه انگور» ... در هر صورت، افسانه چه اشتراکاتی با اوسنههای دیگران داشته باشد و چه تافته جدابافته باشد، ارزش شنیدن و جمع آوری و اندیشیده شدن دارد و میتواند، چون سرمشق یا آینهای در ارتقای فرهنگ عمل کند. از این روست که تلاش ثبت کنندگان آن در قالب کتاب و اثر ماندگار اهمیت پیدا میکند.